نام خدایی که در همین نزدیکیست ...
خیلی وقت ها میخوام بنویسم
اما نمیدونم از چی !
از دلم
یا از تو ...
حافظه ام همه چیز و همه کس رو می تونه فراموش کنه
جز تو و خاطراتت ...
آخ که این روزا عجیب دلتنگم و دلم گرفته
مثل هوای این روزا گرفته و هوای باریدن داره
میرم یه جای خلوت جایی که همه شهرو ببینم
از ماشین پیاده می شم ، میرم زیر بارون تا جسمم با روحم یکی بشه
خیسه خیس
کسی نیست ، سوت و کور .... کسی هم بیاد نمی فهمه اشک سرتا پامو خیس کرد یا بارون !
با بارون همراه و هم نوا می شم ، بارون هم کم میاره !
حالم از پرسیدن گذشته
طاقتم روزه به روز کمتر میشه
خاطراتم رو ورق می زنم تا گوشه ایی از دلتنگیم کم بشه ، ولی نمی شه
بی تاب شدم
بی تاب دیدنت ...
|